پنجره‌های‌باز
پنجره‌های‌باز

پنجره‌های‌باز

کاش ترا داشتم

نوشتن برای تو مدتی سخت شده ..اما کاش بدانی هنوز مثل همان روز که بعد از چهار سال یافتمت دوستت دارم ...و تو هنوز به سان همان روز با من سردی و شاید بدتر...

کاش میخواندی نوشته هایم را...کاش از من خبر میگرفتی که کجای جهانم ...راستی برایم معجزه ایست اینکه روزی برای من شوی و اینکه روزی بدانم برایت مهم هستم

کنون با حسرت خوانده شدن می‌نویسم

بس است!

این مدام به من گوشزد میشود که بس است...

دیگر چقدر پشت سرت بدوم؟

چقدر خوانده نشوم

چقدر دیده نشوم

چقدر تحقیرم کنی و من بازهم خودرا برابرت خاک کنم

سال که نو میشود

دلم کهنه تر میشود

غصه هایم سابقه دار میشوند

خسته شده‌ام