پنجره‌های‌باز
پنجره‌های‌باز

پنجره‌های‌باز

بعد از اون چهار میلیونی که توو این سال پول مصرف آب خونه شده بود و پدرم جدّا ناراحت بود، فکرامونو رو هم ریختیم و به این نتیجه رسیدیم که یه لوله توو خونه هست که نشتی داره...مصرف ما هر چقدرم زیاد و بی رویه باشه ، از یه میلیون تجاوز نمیکنه ..چهار میلیون واقعا سوت آوره:)) بابام میگفت وقتی رفتم اداره آبفا، دود از کله ام بلند شد بخاطر مبلغی که برای آب باید میپرداختم...حتی خود کارمند اونجا به پدرم گفته بود که حاج‌آقا من نگرانتونم شما که توو زمستون انقدر مصرف دارید ، تابستون بی‌چاره اید:)) خلاصه اینکه زنگ زدیم و یه نفر با دستگاه مخصوصش اومد و زمین خونه رو چک کرد و بالاخره کنار جایی که آبگرمکن هست یه لوله نشتی دار پیدا کردیم و خوشبختانه که آبی که از لوله نشت میکرد یه راست میرفت توو چاه وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرمون می‌اومد..امروز اون لوله درست شد و فشار آب خونه به حد نرمال و عالی خودش برگشت و چون نشتی از آب گرم بود دیگه مشکل کم فشازی و گرم و سرد شدن آب توو حموم از خونه رخت بربست..

این ساعتا تقریبا یه پیر مرد از کنار پنجره اتاق رد میشه و صدای عصاش میپیچه توو اتاقم...نمیدونم این پیرمرد چرا همش ازینجا رد میشه...شاید میخواد قدم بزنه که شام اش هضم  شه...نمیدونم! الان هم شک کردم اصلا پیرمرد باشه  ...درهرحال حس خویی بهش دارم

خیلی خوبه که برای کارای باب میل‌ات که اگر به خودت باشه حال نداری انجام بدی،‌یه نفر باشه که به تو روحیه و توان بده انجامش بدی...دوست داشتم بیام درست حسابی بیام بنویسم روزامو ولی حال نداشتم...اما رزیتای مهربونم منو هل داد جلو..(: ازش خیلی ممنونم❤

روزای زمستون دارن تموم میشن و دیگه چیزی از نودوچهار نمونده...

رفتم فال سال نودو پنج رو خوندم

من به فال اعتقاد دارم ولی نه به اون صورت که بضیا دیگه همه چیزو به فال ربط میدن...چون معتقدم زندگی ما چیزی میان سرشت و انتخابه...ینی نه اختیار کامل نه جبر مطلق...

خلاصه اینکه سال نودوپنح برای من پر از موفقیت اجتماعیه...اما از زندگی عاطفیم چیزی ننوشته بود :( خسته شدم دیگه :))

حالا شاید هم فالش کامل نبود ینی امیدوارمD:

روزای خوبیه...حالم خوبه...کمتر درگیر مسائل اطرافم و حتی آدمام...دلم آزاده فکرم آزاده و تقریبا به ثبات رسیدم

این حال روانی رو دوست دارم...مسائل اطرافم اذیتم نمیکنن چون خودم هم اجازشو نمیدم..آدمای اطرافمو یا دوست دارم یا ندارم...مهم اینجاس که اونی که دوسش دارم دوسم داره...مثل رفیقام‌، رزیتا، خواهرم‌ 

امروز با طیبه، از ترم بالایی های رشته‌ام توو دانشگاه، آهنگ گوش میدادیم

اولین آهنگی که برام گذاشت و گفت میخوام توام گوش بدی و خیلی قشنگه، ماه و ماهی بود...آهنگی که خودم باهاش یک سال پیش کلی خاطره داشتم...

از پستای اینستام تعریف میکرد میگفت توش احساس هست...طیبه رو دوست دارم...میخواستم در مورد کسی که دوسش داره بیشتر باهاش حرف بزنم...کاش مشکلاتشون حل میشد و باهم ازدواج میکردن.... اینجوری که انقدر تکلیفشون نامعلومه خیلی بده

امروز بهش گفتم نمیدونم چرا انقدر فازت منفیه..یکی تورو میخواد چی ازین قشنگ‌تر؟ بخند شاد باش..همش ناشکری!

جوابمو نداد و در مورد محمد حرف زد...خیلی احوالاتش برام مجهوله‌..اصلا نمیتونم بفهمم توو دلش چی میگذره..از دنیا چی میخواد..




هنوز پنجره‌های پرنور و بلند خانه نفس می‌کشند

میتوانم ببینم که هنوز در رگ دیوار‌های خانه خون گرم محبت جاریست

و قاب عکس خنده هایت را لبریز میکند 

در خنده‌هایت چیزی راکد نیست..هرچه هست جاری بودن است ..زندگی‌ست!

هنوز ،

هرروز صبح، شمعدانی ها حضورم را میخواهند

کنارشان می‌نشینم چای می‌نوشم

شمعدانی ها هرروز برایم از تو می‌گویند

من با چای قند نمیخورم..:)

میخوام این ترم، د رست درس بخونم

هفته سومه دانشگاست و هنوز درست شروع نکردم...

کتابخونه دانشگاه، یه کتابدار داره که تقریبا میشه گفت آدم بی ثباتی توی رفتاره

یه روز به شدت عصبی و خشنه

یه روز گرم و مهربون

بنظر خانوم سختی کشیده ای میاد...این ترم هربار رفتم که کتاب بگیرم، کتابخونه باز نبود ..ینی خانومه بود ولی خب درگاه شو بسته بود

این ترم دوتا کلاس  با استاد ستار ، همون استاد ریاضی یک ترم پیشم دارم

بقیه بچه ها سه تا کلاس باهاش دارن

ناراحتم که ریلضی دو رو باهاش برندلشتم

خیلی استاد فوق العاده ایه..علاوع بر اون بهش وابسته ام

خیلی روم تاثیر میذاره و دوسش دارم

این ترم، آخرین ترمیه که باهاش میتونم کلاس داشته باشم و تمام

شنبه ها باهاش آمار دارم

هفته پیش که جلسه اولش بود با دوازده تا از بچه ها کلاسو تشکیل دادیم ..ستار اومد گفت سیزده نفرید که

از اول تا آخر کلاس، میخندید

وقتی میخنده ، میمیرم از خنده

فردا هم باهاش معادلات دیفرانسیل دارم

کاش آمار این ترم برنمی‌داشتم . هم سنگین نمیشد هم دوباره ترم چهار ستارو میدیدم

تا بیست و یکم وقت دارم فکر کنم که آمارو حذف کنم یا نه؟!

سنگین شدن درسا خیلی هم مهم نیست

اینکه ترم چار دوباره با ستار کلاس دارم خیلی خوبه:))



شاید‌  سردرد با یه فنجون قهوه خوب بشه

غصه ، با چندتا اشک ریختن بهتر بشه

دلتنگی با یه آغوش تموم بشه

اما زخم با هیچی خوب نمیشه

زخم فقط باید بسته بشه

باید پوشیده باشه

باید سکوت باشه...

آره ..

برا زخمایی که روی روح جراحت میذارن

باید لبهاتو ببندی و سکوت کنی تا آروم بگیره