پنجره‌های‌باز
پنجره‌های‌باز

پنجره‌های‌باز

میخوام این ترم، د رست درس بخونم

هفته سومه دانشگاست و هنوز درست شروع نکردم...

کتابخونه دانشگاه، یه کتابدار داره که تقریبا میشه گفت آدم بی ثباتی توی رفتاره

یه روز به شدت عصبی و خشنه

یه روز گرم و مهربون

بنظر خانوم سختی کشیده ای میاد...این ترم هربار رفتم که کتاب بگیرم، کتابخونه باز نبود ..ینی خانومه بود ولی خب درگاه شو بسته بود

این ترم دوتا کلاس  با استاد ستار ، همون استاد ریاضی یک ترم پیشم دارم

بقیه بچه ها سه تا کلاس باهاش دارن

ناراحتم که ریلضی دو رو باهاش برندلشتم

خیلی استاد فوق العاده ایه..علاوع بر اون بهش وابسته ام

خیلی روم تاثیر میذاره و دوسش دارم

این ترم، آخرین ترمیه که باهاش میتونم کلاس داشته باشم و تمام

شنبه ها باهاش آمار دارم

هفته پیش که جلسه اولش بود با دوازده تا از بچه ها کلاسو تشکیل دادیم ..ستار اومد گفت سیزده نفرید که

از اول تا آخر کلاس، میخندید

وقتی میخنده ، میمیرم از خنده

فردا هم باهاش معادلات دیفرانسیل دارم

کاش آمار این ترم برنمی‌داشتم . هم سنگین نمیشد هم دوباره ترم چهار ستارو میدیدم

تا بیست و یکم وقت دارم فکر کنم که آمارو حذف کنم یا نه؟!

سنگین شدن درسا خیلی هم مهم نیست

اینکه ترم چار دوباره با ستار کلاس دارم خیلی خوبه:))



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.