پنجره‌های‌باز
پنجره‌های‌باز

پنجره‌های‌باز

شیش

بعد سه ماه برگشتن به وبلاگ واقعا اسفناکه:))

ترم اول دانشگاه تموم شد و روزای بد خوبش شد خاطره

فردا امتحان فیزیولوژی دارم

یکی از کلاسایی که آخرای ترم شدیدا دلم براش تنگ شد 

کلاس پنج‌شنبه ها ، صبح، فیزیولوژی بود...

استادمون خیلی خوب بود ...با اینکه از استاد ریاضیم پیرتر بود ولی خیلی باهاش راحت بودیم 

و همچنین حرفاش دلگرمی خاصی داشت

خدا نگهدارش باشه خیلی با نمک و تاس بود

استاد ریاضیمون هم  خشک و عصبی

به همه گفتم دیگه باهاش برنمیدارم ابدا 

ممکنه ترمای دیگه برا ما ارائه نده یا اگر اون فقط برای ما ارائه بده

درسایی مثل معادلات دیفرانسیل و‌ ریاضی ۲ ، مجبورم باهاش بردارم

سرکلاسشم فعال بودم

منتها یه مشکلی که داره یه ذره عصبی ِ...میترسی ازش

اما اگر حالش خوب باشه کلاسش یکی از بهترین کلاسا میشه

...

دوستای دانشگاهم رو دوست دارم

اولین دوستم سمیه بود که باهاش دیگه رابطه ندارم

اوایل ماه محرم بود که فهمیدم رئیس یه هیئت برای حضرت علی اکبره

برای روز حضرت علی اکبر میخواستن طبق روشای هرسال یه چیزی با آرم هیئت شون به جوونایی که میان عزاداری هدیه کنن

از من درخواست کمک کرد

خوشحال شده بودم که دوستم انقدر در این مسائل موفقه

اما روزای بعد فهمیدم توی مجلس عزاداری‌شون پوست صورت خودشونو خون میندازن

یه بارم که دانشگاه داشت وضو میگرفت دیدم تمام کناره های صورتش قرمزه و پوستش ور اومده

من با این کارها و امثال اینها مثل قمه زنی مخالفم

و فهمیدم خط فکری سمیه با من یکی نیست و یک روز باهم دعوامون شد...

خلاصه اینکه دوستیمون پایدار نموند...

البته رابطه داریم ولی نه به اون جدیت

دوست پیدا کردن واقعا کار سختی ِ

آدمای زیادی باهات رابطه دارن ولی اونی که باهاش آرامش بگیری

همیشه نیست...