چه کسی میخواهد به این مزخرفات پایان دهد؟ من منتظرم اویم و او متنظر شرایط و تو هم...تو هم به همین زنجیرهی معیوب متصلی...میتوانم درک کنم اکنون چه غمی را در وجودت پرورش میدهی و تواما تحمل نیز میکنی....شاید با خودت فکر کنی این اطرافیان ، شرایط و روزگار است که اینگونه قلب تورا در فشار میگذارد
اما سخت در اشتباهی ...آنچه برایم مشهود است تقصیر ظالمانهی خودت در حق خودت است...خودت هستی که اکنون اینگونه با احساسات و عمر و آینده و احوالت سرسختانه میجنگی و متوجه آن نیستی...آه و سرآغاز غصهام همینجاست...که متوجه نیستی!
کاش حداقل میدانستی که امروز چه چیزی را میکاری تا فردا روز از دیدن نتیجهاش نشکنی...حتی فکر به صدای شکستنت هم مرا پیر میکند...اما سعی میکنم سکوت کنم و خون دل خوردن را ادامه بدهم و امیدم تنها به دعاکردنم هست که البته همیشه باید اینطور باشد...
کسی که اکنون میتواند به خودت کمک کند خودت هستی ، خودت بیرون از خودت! تا وقتی خودت را اسیر و عجین خواستههایت بکنی نمیتوانی بفهمی که چه اشتباهی را انجام میدهی ... باید لحظه ای بیرون بیایی و چراغ بیاندازی به درونت... تا بفهمی که از چه مینویسم و از چه ناراحت و پریشانم...
اکنون برایت چای میآورم و به چشمان بسیار زیبای قهوهایت خیره میمانم ... نمیدانم شاید تمام حرفهایم را بخوانی از چشمان افسار گسیختهام شاید هم نه،چشمهایت هم مثل خودت سر به هواست
چه غمگین