پنجره‌های‌باز
پنجره‌های‌باز

پنجره‌های‌باز

هجی میکنم یادم نرود

همه چیز سر جایش است و هیچ چیز سرجایش نیست.

ناراحتم ازاینکه چرا نرفتن به بیپ را تا آخر شهریور  تمدید کردم...

ناراحتم ازاینکه پدر میدانست پرینت سه ماهه حساب حقوقی چیست و تا الان هیچ اقدامی برایش نکرد

ناراحتم ازینکه کارهای وام کربلا روی هوا مانده و پشت گوش انداختن هم شده کار هرروزمان

ناراحتم که زهرا صبح زود زنگ زده و خبر نیامدنش به مشهد را میدهد...دیگر او نیاید احتمالا فاطمه و زینب هم نیایند و من تک به عروسی پسردایی میروم

گرچه زن‌برادرهایم هستند که وجودشان با نبود خواهرهایم چندان لطفی ندارد

دیگر برایم مهم نیست، با وجود همه‌ی اینها از اول گفتم عروسی را میروم و حالا هم زیر حرفم نمیزنم. تنهایی هم میچسبد

ذهنم درگیر خواهد بود ، پدر احتمالا پس فردا راهی میشود و آنوقت کارهای وامم می‌افتد بعد از سفر مشهد

اینکه با چه کسی به مشهد میروم برایم مهم نبود چون میدانستم زهرا هست...اما الان کمی فکری شده‌ام

در هر حال، سه شنبه‌ی عجیبیست...ضد حال پشت ضدحال

خدا به داد شهریه‌ی ترم بعد برسد که تا شروعش چیزی نمانده...الحمدلله در خواست وام برای آن دادم

دوست ندارم دست جلوی پدر دراز کنم...فاطمه کمکم میکرد که الان تقریبا بی پول شده و تا پول دستش بیاید البته خدا بزرگ است و همیشه اینطور است

کتابی که بعد از باشگاه مشت زنی شروع کردم از همینگ‌وی بود که حالم را بهم میزند

فقط سعی در تمام کردنش را دارم 

نمیدانم کی خبر خوب امروز میرسد ؛ تا الان که یا یکنواخت بوده یا خبر بد داشته

از ساعت هشت که بیدارم تنها یک فنجان چای خوردم. همین

دلم کیک دارچینی با مغز نشاسته میخواد...








نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.