پنجره‌های‌باز
پنجره‌های‌باز

پنجره‌های‌باز

دو

استرس شهریه دانشگاه تموم شد

حداقل. برای این ترم 

حالا استرس پول غذای دانشگاه اومده  سراغم

از بچگی اینطوری بودم

سر خرج کردنی که بخوام از پدرم پولی بگیرم یه مقدار استرس میگیرم

بابام نه بداخلاقه نه ندار

ما خانواده‌ی پرجمعیتی داریم

اگر هرکس بخواد بدون در نظر گرفتن شرایط خرج کنه خب مشکل پیش میاد

برای همین از بچگی فکر میکردم به بابام داره فشار میاد

برای همین تا میتونستم از خرج کردن و پول گرفتن از پدرم دوری میکردم

و هنوزم همینطورم

البته خجالتی هم هستم..

اینطوری نیست که من تماما ایثار و از خودگذشتگی باشم:))

اولش پدرم نذاشت این دانشگاه ثبت نام کنم

هم بخاطر اینکه غیرانتفاعیه هم بخاطر اینکه مختلطه

که دومی براش خیلی مهم بود...

ولی خب روزای آخر خودش گفت برو ثبت نام کن و یه ترم برو ببین چجوریه

باید حسابی درس بخونم...

جوری که فقط حواسم به درس و کتاب باشه

تا پدرم خیالش راحت شه

نه اینکه فکر کنه فقط داره شهریه‌مو میده که برم ول معطلی...

خدابیشم حس بدیه

برای همین انگیزه ای دارم برای درس خوندن

که میخوام اینترنتو مشتقاتشو ببوسم بذارم کنار

البته تا چهارم مهر فرصت دارم

بعدش که کلاسا رسمی شد و کتاب خریدم

دیگه باید بچسبم به زندگیم



یک

چی میشه نوشت؟

مثلا بنویسم بعد یه عمر نوشتن 

بلاگفا همون کاری رو با ما کرد که صاعقه با یه درخت کرد؟

اومدم اسکای تا شروع دوباره ای باشه برام..

گوشه ای دنج برای ثبت احوال و خاطراتم

من خیلی نیاز دارم به نوشتن...